-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیرماه سال 1385 01:40
به چیزی دل نبندیم، جز خدا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیرماه سال 1385 01:31
با وجود مشکلات کوچک و بزرگ زندگی ، پیدا کردن جایی آرام و به دور از فشار روانی نه تنها روحیه را تقویت می کند بلکه باعث نجات جان می شود . فشار کاری زیاد ممکن است برای قلب مضر بوده و حتی باعث گرفتگی رگ های آن شود . بررسی های جدید نشان داده است که فشار کاری می تواند باعث ترشح هورمون فشارهای روحی در جریان خون شود که باعث...
-
توکل
شنبه 10 تیرماه سال 1385 19:40
سلام اومدم که امروز بگم هیچ وقت خدا رو حتی تو کارای کوچیکم فراموش نکنیم یادمون نره یادمون نره که هیچ کس جز خدا بهمون رحم نمیکنه تا حالا شده بین زمین و آسمون معلق بمونی؟ نمیدونم یه حسه خیلی بدی یه ولی من دچارش شدم اون موقع آدم میفهمه که خدا رو هم باید تو کارای حتی کوچیک و جرئی از یاد نبرد. میگن یه زیدی یه هو هوس میکنه...
-
امتحانا
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 18:28
سلام امان از دسته این استادااااااا اون روز دوتا امتحانه سخت داشتم امتحان اولیه خیلی سخت بود دبگه صدای همه سره جلسه بلند شده بود استاده همش سه تا سوال داده بود سوال اول ۶ نمره سوال دوم ۵ نمره سوال سوم ۶ نمره وای سواله یک با سه و همه یه چیزایی نوشتیم ولی سواله دو هیچ کس نمیدونست خدا بهمون رحم کنه بقیه امتحانامم خدا رو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 خردادماه سال 1385 23:18
سلام این روزا خیلی داره سخت میگذره ولی مهم اینه که داره میگذره خیلی بده که آدم یه جایی جواب داشته باشه ولی نتونه جواب بده خدایا فقط تموم شه فقط اینو ازت میخوام دیگه یواش یواش دار خسته میشم نه از اینجا موندن نه از اینکه ........... برا همینم دوست ندارم خاطره ی این روزا ی سخت تو ذهنم هک بشه و مکتوب باقی بمونه خودم قبول...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 00:11
چنان به یاد تو هستم که بی خبر از خویش ........ ....... همیشه گوشه چشمم نشسته بر راهت چشم انتظار آمدنت مانده ام هنوز
-
دلم تنگه
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 11:09
سلام چقد دلم برا نوشتن تنگ شده بود همش دنبال یه فرصتی میگشتم که بیام و بنویسم خیلی سخت و دیر میگذره ولی مهم اینه که داره میگذره دلم خیلی تنگ شده برا همه چی ........ امتحانام هم که دراه شروع میشه کلی هم تحقیق انجام نشده دارم اون روز وقتی مریم بهم زنگ زد کلی ذوق کردم خیلی خوشحالم کرد من دیگه باید برم فعلا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 01:09
سلام دلم خیلی برای وبلاگم تنگ شده بود همش دنبال یه فرصتی بودم بیام و بنویسم این چند روز خیلی سرم شلوغ بود درس و دانشگاه و عید دیدنی و اومدن من و..... همه چی باهم قاتی شده بود کلی تحقیق باید انجام بدم همه چی عوض شده حتی ۲۰۰ تومنی رفته بودم لوازم تحریری موقع حساب کردن ۹ تا ۵۰۰ دادم آقاهه یکی یکی همه ی اونا رو نیگاه کرده...
-
شبی از شبها
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1385 02:03
سلام امروز خیلی دلگیر بود با این هوای گرم و دلگیر بارون هم اومد منم که در حال جم و جور کردن وسایلام بودم وقتی بابا اومد داشتم آب پرتقال میگرفتم که تا دیدمش اشکام همین جوری ریختن پایین اولش کسی ندید ولی چند دقه بعد همه فهمیدن تا حالا نشده برم فرودگاه و گریه نکنم خیلی دوست دارم خودم و کنترول کنم ولی نمیشه اصلا هم دوست...
-
سفر
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1385 11:51
سلام این روزا اصلا دیگه وقته اومدن پای نت و ندارم وای خسته شدم بس که گفتم عیدتون مبارک یا سال نو تون مبارک دلم خیلی تنگ میشه ولی چاره ایی نیست فقط از خدا میخوام صبرم و زیاد کنه وقتی هر میاد یه چیز میگه خیلی عذابم میده خیلی دوست دارم بی خیال باشم و خیلی زود تموم بشه دیگه یه جورایی همه خسته شدیم یه روز اینجام یه روز...
-
واقعا در صفا صفا کردیم
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1385 13:08
سلام خدایا خدا جون واقعا شکرت هنوزم باورم نمیشه این من بودم وقتی رسیدیم دلم گرفت همه زنگ میزدن و التماس دعا میگفتن اذان و که دادن با گفت لبیک و نیت کردیم دیگه محرم شدیم حالت شک زده ها رو داشتم آخه خدایا من کجا ؟اینجا کجا کعبه رو که دیدم انگار بازم خواب دیدم کلی حرف آماده کرده بودم ولی وقتی دیدمش شوکه شدم همه چیز و...
-
عید نوروز
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 11:56
طبیب من طبیب من دوای من خدای من بر در خانه ی تو هدیه ی نا قابله من ذکر من ناله ی من دعای من خدای من این تو وکرامت و بزرگی و عنایتت این من و جرم من و خطای من خدای من تو مرا صدا زدی بنده ی من بنده ی من من تو رو صدا زنم خدای من خدای من ربنا اغفر لنا ندای من خدای من جز تو کس ندارد ای با خبر از راز همه خبر از گریه یه بی...
-
سرما خوردگی
جمعه 19 اسفندماه سال 1384 21:08
سلام به همه ی دوستای خوبم چشمتون روز بد نبینه توی این بیست سال زندگیم اینجوری سرما نخورده بودم تب و لرزه شدید و گلو درد و ....الانم بهترم اینجام که قربونش برم اصلا آمپول و اینا تو کارشون نیست وگرنه من زودتر خوب میشدم از .. به این ور همش مریضم هی خوب میشم دوباره یه مدت بد صدام میگیره علتشم واکسن نزدنه صدفم همین جوری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 20:16
سلام اول میخوام برای خواننده های خوبه بلاگم که مطلبه قبلی و نگرفتن براشون یه کوچولو توضیح بدم عقربه کوچیکه که بینه ده و یازده باشه قاعدتا از اونورم عقربه بزرگه باید روز پنج یا همون بیست و پنج دقیقه باشه دیگه نه؟ ولی ماله ما روی دوازده بود! یه خورده دیگه اگه فکر کنید میدونید من چی میگم در جواب صدف جونم که گفته بود کی...
-
و این نیز بگذرد
شنبه 13 اسفندماه سال 1384 13:26
سلام نمیدونم چند روزه چرا این دوتا ساعت همش می خوابن و باز به حیای خودشون شروع میکنن به تیک تاک کردن دیروز خواهرم اومد و با نگرانی گفت خواهر جون خواهر جون این ساعتو من امروز نیگاه میکردم خوب گفتم خوب بعدش گفت عقربه بزرگه روی ساعته دوازده بود اونوقت عقربه کوچیکه بین ده و یازده بود گفتم خوب مگه چیه گفت نه گوش نکردی چی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1384 13:08
سلام یه دو هفته ایی بود که نبودم حسابی بهم ریخته بودم . نمیدونم چه حسی بود ولی... تموم ذهنم و افکار مسخره پر کرده بود . چقد بهم سخت گذشت ولی هر چه بود گذشت امروز برای این اومدم و نوشتم چون بلاخره معلوم شد که من باید چی کار کنم الانم پشیمونم که وقتم هدر رفت عب نداره مهم اینه که من تنها برنمیگردم آخ جونم خدایای شکرت
-
دو راهی
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 02:31
سلام خیلی بده آدم سره یه دو راهی که چه عرض کنم چهار راهی بمونه و ندونه چی کار کنه اصلا ندونه کدوم راه درسته و کدوم راه غلطه ای خدا .... هر کدوم از این راههام سختی های خودشه و داره میدونم ولی.... همش به خودم میگم میتونم طاقت بیارم خدایا کمکم کن حالم بد خیلی بد غریب آشنای من! کاش میتونستم... منم یکی مثه همه نه؟
-
قاصدک
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 18:52
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم...
-
واگویه
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 15:44
سلام دیشب خیلی خسته بودم اما خواب به چشام نمی اومد خیلی فکرم مشغول بود یه کمیش برای درس و دانشگام بود و بقیه شم برای این بود که روزااای سختی رو پیش رو دارم .صبح وقتی بیدارشدم بلافاصله با خوواهرم صحبت کردم گفتم که چقد دلم شور می زنه برا کلاسام که داره تشکیل میشه و من نیستم . وقتی شنیدم که اون دو تا درسم و با میر...
-
ولیمه
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1384 19:35
سلام تازه فهمیدم که امشب ولیمه ی آقایون اطبا دعوتیم حتما هم باید بریم. الان از بریتیش کانسل اومدم رفتم و مدرکم و گرفتم اینم میذارم پیش دیپلم عربیم خیلی خوشحالم که تونستم مدرک اینجا رو هم بگیرم . الان با آرزو تلفنی صحبت کردم حالش چندان مساعد نبود دیگه امروز فردا بچه ش به دنیا می آد . دلم براش می سوزه هیچکی و اینجا...
-
استار آکادمی
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1384 16:02
سلام امروز میخوام از این استار آکادمی بنویسم . این هفته یکیشون که من فکر میکردم نفر دوم میشه حذف شد دوست دارم شیما اول بشه و اینم که فادی باشه دوم بشه اینم سوم بشه اینا که گفتم فقط یه حدسه تا بعد
-
روز ملی
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1384 16:31
یادش به خیر اون سال همین روز و همین جا و رو همین میز دور هم جمع شدیم دیشب هم همین جا بودیم ولی اونا دیگه نبودن چقد دلم براشون تنگ شده به هر حال دیشب خیلی فکرم مشغول بود نمیدونم بعضی از آدما کی میخوان یه سری چیزای پیش و پا افتاده رو یاد بگیرن اصلا هیچ شخصیتی برای خودشون قائل نیستن چه برسه به دیگران امروز یه خبر خوب هم...
-
یا ابا عبدالله الحسین
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1384 20:48
سلام بر حسین
-
دلگیریه این روزاا
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 17:41
سلام تاسوعا هم اومد چقدم این روزا دلگیره چند روزم تعطیل تو این شهر غریب چی میشه ! دلخوشی مونم که به همین مراسم شبه وقتی صدای احمد و تو مراسم وقتی یاحسن میگه می شنوم منقلب میشم خدا کنه حالش خوب بشه آخی بیچاره پدر و مادرش خدا جون همه ی گرفتاری هارو رفع کن امشب خونه ی مامان بزرگم نذری میدن خوش به حالشون کاش ما هم اونجا...
-
لیله من لیالی
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 02:14
این اولین نوشته ی من توی این بلاگه دیگه راستش از پرشین بلاگ خسته شده بودم محرم هم اومد و با کلی خاطره همش این روزا یاده محرم های گذشته م نمیدونم چرا یادش به خیر چقد زود همه بزرگ شدن یه سری هام ازدواج کردن از صدقه سری یه همین محرم آره والا نمونه ش همین دختر دایی خودم همگی جلو در خونه مامان بزرگم واساده بودیم که آره ......