دو راهی

سلام

خیلی بده آدم سره یه دو راهی که چه عرض کنم چهار راهی بمونه و ندونه چی کار کنه اصلا ندونه کدوم راه درسته و کدوم راه غلطه

ای خدا ....

هر کدوم از این راههام سختی های خودشه و داره میدونم ولی....

         همش به خودم میگم  میتونم طاقت بیارم

 

خدایا کمکم کن

 حالم بد خیلی بد

غریب آشنای من! کاش میتونستم...

منم یکی مثه همه نه؟

نظرات 8 + ارسال نظر
سیاوش سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:51 ق.ظ http://www.tanbooremast.blogsky.com

امیدوارم موفق بشی

غریبه آشنا سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 03:37 ق.ظ http://www.ataei.blogsky.com/



با سلام :
وبلاگ جالبی داری دوست من وقت کردی یه سری هم به من بزن .
موفق باشی
http://www.ataei.blogsky.com

علی سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:48 ق.ظ http://www.zeydebneali.blogsky.com/

سلام...
توکلتون به خدا باشه هر چی خودش مصلحت بدونه همون میشه.
این سخن باید به آب زر نوشت
گر رود سر بر نگردد سرنوشت
سرنوشت من از اول او نوشت
خوشنویس است او نخواهد بد نوشت

بانو چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:30 ق.ظ

سلام ..نبینم غمتو عزیز ...خدا بزرگه ..

کامران چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:34 ق.ظ http://arsin.blogsky.com

سلام
خوبی؟
بازم مثل همیشه قشنگ می نویسی
اتمنی الـــتــــوفــــیــــق
یا حق

محمد‌علی خداپرست چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 03:46 ب.ظ http://mohammadali.blogsky.com

در کلاسی کهنه و بی‌رنگ و رو

پشت میزی بی‌رمق بنشسته بود

دخترک اسب نجیب چشم را

در فراسوی نگاهش بسته بود

در دل او رعد و برق درد‌ها

چشم او ابری‌تر از پاییز بود

فکر دیشب بود، دیشب تا سحر

بارش باران شب یکریز بود

سقف خانه چکه می‌کرد و پدر

رفت روی بام تعمیری کند

شاید از شرم زن و فرزند خویش

رفت بیرون، بلکه تدبیری کند

وقت پایین آمدن از پشت‌بام

نردبان از زیر پایش لیز خورد

دخترک در فکر دیشب غرق بود

ناگهان دستی به روی میز خورد

بعد از آن هم سیلی جانانه‌ای

صورت بی‌جان دختر را نواخت

رنگ گل‌های نگاهش زرد بود

از همین رو رنگ و رویش را نباخت

لحن تندی با تمام خشم گفت:

تو حواست در کلاس درس نیست

بعد هم او را جریمه کرد و گفت:

چاره‌ی کار شماها ترس نیست

درس آن‌روز کلاس دخترک

باز باران با ترانه بوده است

بر خلاف آنهمه شعر قشنگ

چشم دختر ابر گریان بوده است

شب سر بالین بابا دخترک

باز باران با ترانه می‌نوشت

سقف خانه اشک می‌بارید و او

می‌خورد بر بام خانه می‌نوشت ...

بانو جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:44 ق.ظ

خدا پشت و پناهت ..من دارم فردا میرم دعا یادت نره ..خبرم کن کی میای ...مراقبه خودت باش ..سلام برسون ..یا علی!!!

سینا سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:01 ب.ظ http://boys-e-girls.blogsky.com

سلام دوست عزیز
خوبی ؟
وبلاگ جالبی دست و پا کردی... همسن جوری ادامه بده...
موفق باشی
راستی اگر خاصتی یه سری هم به من بزن و حتما در نظر سنجی شرکت کن.
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد