واگویه

سلام

دیشب خیلی خسته بودم اما خواب به چشام نمی اومد خیلی فکرم مشغول بود یه کمیش برای درس و دانشگام بود و بقیه شم برای این بود که روزااای سختی رو پیش رو دارم .صبح وقتی بیدارشدم بلافاصله با خوواهرم صحبت کردم گفتم که چقد دلم شور می زنه برا کلاسام که داره تشکیل میشه و من نیستم  .

وقتی شنیدم که اون دو تا درسم و با میر اسکندری بر داشته اعصابم بهم ریخت یادم نبود بهش بگم با این بر نداره واییییییییییییییی یه استادی که اه اه هیچکس با این بر نمیداره اونوقت من.........ای خدا جون مگه خودت بهم رحم کنی این استادا که دیگه رحم و این جور چیزا حالیشون نیست

به زینب دوست هم زنگ زدم بیچاره فکر کرد  من برگشتم خوبه اکثر دروس و با هم مشترکیم بهش گفتم تا من میام برام حاضری بزنه البته استادام که تا بعد از عید لیست حضور غیاب که ندارن

خلاصه اینکه از همه ی خواننده های این وبلاگ عاجزا نه درخداست میکنم برام دعا کنن

تا بعد