لیله من لیالی

این اولین نوشته ی من توی این بلاگه دیگه راستش از پرشین بلاگ خسته شده بودم محرم هم اومد و با کلی خاطره همش این روزا یاده محرم های گذشته م نمیدونم چرا یادش به خیر چقد زود همه بزرگ شدن یه سری هام ازدواج کردن از صدقه سری یه همین محرم آره والا نمونه ش همین دختر دایی خودم همگی جلو در خونه مامان بزرگم واساده بودیم که آره ... آقا داماد همراه  مادرشون این دختر دایی ما رو می بینن و یه دل نه صد دل عاشق میشن خلاصه اینکه این وصلت سر گرفت جالب اینکهدختر خاله ی من پیش دختر داییم بود همش می گفت که اشتباه شده من و دیدن و پسندیدن نه تو رو نمیدونم چرااا این روزا مادر شوهرااا هوس عروس میکنن مامانم میگه چون این روزااا همه ی دخترا به بهونه ی هیئت از خونه در میان و همه میتونن روی ماهشون و ببینن واسه همینه نمیدونم والا

راستی راست میگن غریبی سخته غریبی درد

چند سالی هست ما تو مملکته غربتیم وقتی شبا میریم مراسم اااااا همه تا السلام و علیک.......و می شنونن شروع میکنن به گریه آخی خوب دلشون واسه ایران تنگه چی کار کنن